روز - خارجی - خیابان امیر اتابک تهران
خرید کرده بودم و به سمت خانه می رفتم. سرکوچه ای در خیابان امیراتابک خانم جوانی سلام کرد و با تحکّم گفت: بایستید.
جواب سلام دادم و ایستادم.
گفت: فبلم تان را دیدم. سکوت کرد و به من خیره شد. می دانستم کدام قیلم را می گوید. فیلم بدی بود و خوشبختانه دیده هم نشد.
گفتم: من معذرت می خواهم. این تکیه کلام من است که خیلی از مشکلات را حل می کند.
او گفت: بله. اصلاً فیلم خوبی نبود. بد بود. و ادامه داد: من به خاطر اسم شما این فیلم را دیدم و خیلی ناراحت از سینما بیرون آمدم. سکوت کرد. عصبانیت اش را قورت داد و گفت: اگر یک بار دیگر از این فیلم ها بازی کنید من می دانم و تو.... و رفت.
روز - خارجی - خیابان آمادگاه اصفهان
من، هایده و علی از هتل عباسی بیرون می آمدیم و به آن سمت خیابان می رفتیم. خانمی جوان با هندی کم فیلم می گرفت. متوجه من شد و دوربین را روی من برگرداند، تا به پیاده روی مقابل هتل رسیدیم و از کنار او رد شدیم. وقتی داشتیم از او دور می شدیم، به سمت ما دوید و مرا صدا زد. کلی از من و هایده معذرت خواهی کرد که وقت مارا می گیرد. و با لهجه ی شیرین شیرازی ادامه داد که خواهش کوچکی دارم. من فکر کردم امضاء می خواهد. گفتم: خواهش می کنم دفترچه تان را بدهید تا برایتان امضاء کنم.
گفت : امضاء نمی خواهم. لطفاً همین جا کمی برای من بازی کنید تا فیلم بگیرم!!!