دست های پینه بسته اش را گره کرده به مشبّک ها
چهره آفتاب سوخته اش خیس از اشک؛
پارچه سبز را می کشد به پنجره فولاد.
زیر لب اسم اهالی را یک به یک ردیف می کند.
یک روستا منتظر است تا پیرمرد برگردد،
پارچه های سبز تبرک شده را قسمت کند، بگذارد کنار کشمش ها.
تا هرکسی آمد و زیارت قبول گفت ، دستش را پر کند از سوغات مشهد.
پیرمرد زائر، اهل کردستان است؛ اهل تسنن
اما
کیلومترها راه آمده از غرب به شرق این پهناور خاک
تا بوسه زند به پای آفتاب.
خودش مشهد است و دلش با جماعت یک روستا
که حالا گرم پخت نذری اند برای روز میلاد
ولادت امام رضا که می شود اهل تسنن کردستان نذری می دهند؛
گاه غذاهای محلی چون آش
گاه شیرینی معروفی مثل برساق
نذری ها را خانواده هایی می دهند که به امام توسل کرده اند یا کرامتی دیده اند از مهرش
یا شفا یافته ای دارند برگشته از بیماری لاعلاج...
پیرمرد به یاد همه است.
آخرین سلامش را می دهد
آهسته برمی گردد و با قدم های کوتاه، دور می شود از حریم حرم
در دلش آرزو می کند که زیارت آخرش نباشد
امام رئوف ، پیچک مهری پیچیده بر قلبش که در دل ایمان بیاورد که او هم شیعه است و معترف به ولایت علی بن موسی الرضا
پ. ن : ارادت اهل تسنن به آفتاب هشتم تا جایی ست که هر ساله کاروان های زیادی از مناطق مختلف سنی نشین ایران برای زیارت عازم مشهد مقدس می شوند .
مولوی عبدالغنی دهانی مدرس حوزه علمیه اهل سنت می گوید : ابراز ارادت مابه امام ، همسنگ و برابر شیعیان است.